English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3430 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
shot in the arm <idiom> U تشویق یا برانگیختن چیزی
Other Matches
prompt U برانگیختن
excites U برانگیختن
prompted U برانگیختن
instigating U برانگیختن
prompts U برانگیختن
instigates U برانگیختن
instigated U برانگیختن
instigate U برانگیختن
abetting U برانگیختن
excite U برانگیختن
arouse U برانگیختن
tarre U برانگیختن
aroused U برانگیختن
arouses U برانگیختن
arousing U برانگیختن
roust U برانگیختن
fomented U برانگیختن
abet U برانگیختن
abets U برانگیختن
foments U برانگیختن
abetted U برانگیختن
foment U برانگیختن
to put the wind up U برانگیختن
fomenting U برانگیختن
stimulation U برانگیختن
actuate برانگیختن
to key up U برانگیختن
key up برانگیختن
whet U برانگیختن
prod U سک زدن برانگیختن
rewake U دوباره برانگیختن
prodding U سک زدن برانگیختن
prodded U سک زدن برانگیختن
put out U رنجاندن برانگیختن
prods U سک زدن برانگیختن
excitation U تحریک برانگیختن
work up U بتدریج برانگیختن
evincing U موجب شدن برانگیختن
evinces U موجب شدن برانگیختن
irritate U برانگیختن خشمگین کردن
evince U موجب شدن برانگیختن
irritates U برانگیختن خشمگین کردن
evinced U موجب شدن برانگیختن
act U روح دادن برانگیختن
acted U روح دادن برانگیختن
heat U گرم کردن برانگیختن
whomp up U قیام کردن برانگیختن
to word up U کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
to incite somebody to something U کسی را به کاری برانگیختن
to incite somebody to rebellion U کسی را به شورش برانگیختن
provokes U دامن زدن برانگیختن
provoked U دامن زدن برانگیختن
exacerbating U تشدید کردن برانگیختن
exacerbates U تشدید کردن برانگیختن
heats U گرم کردن برانگیختن
irritated U برانگیختن خشمگین کردن
exacerbated U تشدید کردن برانگیختن
exacerbate U تشدید کردن برانگیختن
provoke U دامن زدن برانگیختن
to try to get off with somebody U کسی را از نظر جنسی برانگیختن
to pretend an excuse U عذر برانگیختن بهانه انگیختن
to get off with somebody U کسی را از نظر جنسی برانگیختن
nettles U ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن برانگیختن
nettle U ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن برانگیختن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
sickest U علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
sick U علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
lasers U روش ذخیره سازی دیجیتالی با استفاده از لیزر برای برانگیختن ماده حساس به نور
laser U روش ذخیره سازی دیجیتالی با استفاده از لیزر برای برانگیختن ماده حساس به نور
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
exasperates U ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperated U ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperating U ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperate U ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
lasers U وسیله تولید نور با طول موج یکسان در یک اشعه باریک به وسیله برانگیختن یک ماده به حدی که فوتونهای نورانی منتشر کند
laser U وسیله تولید نور با طول موج یکسان در یک اشعه باریک به وسیله برانگیختن یک ماده به حدی که فوتونهای نورانی منتشر کند
raises U بنا کردن زنده کردن برانگیختن
raise U بنا کردن زنده کردن برانگیختن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
fence [around / between something] U حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
fence [around / between something] U نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
to wish for something U ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
screw up <idiom> U زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition U 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something U کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
required U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requiring U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to lean something against something U چیزی را به چیزی تکیه دادن
resisting U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
to paint something [with something] U چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
resists U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
resisted U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resist U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> U کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
(a) case in point <idiom> U مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignment [of something] [to something] U انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phases U معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phased U معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phase U معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
something like 00 rials U سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
stuck on <idiom> U دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
to have something in reserve U چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
long for U اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
anything U چیزی
something U یک چیزی
indigence U بی چیزی
aught U چیزی
destitution U بی چیزی
something U چیزی
light purse U بی چیزی
to poke a hole in any thing U چیزی را
defrosts U یخ چیزی را اب کردن
defrosting U یخ چیزی را اب کردن
take for granted <idiom> U تقلید از چیزی
string out <idiom> U کش دادن چیزی
use [of something] U استفاده [از چیزی]
change [in something] [from something] U تغییر [در یا از چیزی]
to obtain something U گرفتن چیزی
Recent search history Forum search
1چیزی که عوض داره گله نداره
1Arousing
1confinement factor
1She ferreted in her handbag and found nothing.
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
1دست بردن در چیزی - dast bordan dar chizi
1The only thing standing between you and your goal is the bullshit story you keep telling
2مفعول
1But it’s remarkable how, once you’ve committed to something, these things tend to work out in the end.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com